آرینا ووروجآرینا ووروج، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

آرینا جونمی

آرینا نگو بلا بگو

آرینا جونَم،نفسم،امیدم که هر چی از این حرفها بزنم کمه اینقدر بلا شدی که من نمیتونم خییییلی ازت دور بمونم و هر کجا که باشم دلم میخواد سریع بیام پیشت. برات گفتم که این روزها آموزش رانندگی میرم و هم باشگاه یه روز در میون کلا"صبح تا ظهر نیستم و کلافه میشم برای تیرماه دیگه اسممو باشگاه ننوشتم تا رانندگی تموم بشه که فکر کنم حالا حالا ها کار داره در ضمن به خاطر همین کم میام وبت ودوست دارم زمان بیشتری باتو باشم(موقع رانندگی خییییلی هول میشم دیشب تولد عمو فرشاد(شوهر عمه سمیه)بود و دور هم بودیم و...موقع برگشت بردیمت پارک همیشگی (دوربین نیاورده بودم) بازی کردی وموقع برگشت بابا گفت بشین پشت ماشین ومنم نه و...که نشستم که یه کوچولو رفتم که دیدم آقا پلیس...
26 خرداد 1392

سرگرمی وبلاگی

قبل از هرچیز ممنون از دوست خوبم آناهیتا جون و مامان سویل جون که منو به این سرگرمی دعوت کردن واز راه دور روی ماه خودتون ودخترای نازتونو میبوسم     :بزرگترین ترس تو زندگیت چیه؟ مرگ خودم و عزیزانم که روز نیست بهش فکر نکنم 2:اگر 24 ساعت نامرئی بشی چه کار میکنی؟ دوست دارم برم خونه بعضی از اطرافیانم ببینم راجع بهم چی میگن 3:اگه غول چراغ جادو توانایی برآورده کردن 5تا12 حرفت رو داشته باشه اون چیه؟ اول سلامتی وبعد برآورده کردن آرزوهای خودم وخانوادم 4:از میون اسب"پلنگ وعقاب کدوم رو بیشتر دوست داری؟ اسب"برای وقار ونجابتشو خیلی زیباست. 5:کارتون مورد علاقت چیه ؟ مِمُل 6:در پختن چه غذایی مهارت نداری؟ فسنجو...
13 خرداد 1392

24ماهگیه گل دخترم

    ع شقم،نفسم،امیدم،همه وجودم باورم نمیشه وارد بیست وچهارمین ماه زندگیت شدی واینقدر روزها سریع میگذره که برای من باور اینکه ماه دیگه تولد 2سالگیته خییلی سخته به هر حال خدارو شکر میکنم برای داشتن دختر نازی چون تو و خییییلی شاکرش هستم برای سلامتیه تو که خیلی مهمه خدایا با تمام وجودم سپاسگزارتم.                               دخترم اینقدر شیرین وبلا شدی که نمیدونم چی برات بنویسم تقریبا"قشنگ حرف میزنی،از محبتت بگم که صد چندان شده و وقتی ناراحتم میکنی و خودت میفهمی کار بدی ک...
12 خرداد 1392

ثبت نام آموزش رانندگی

واااااای عزیزم چند وقتیه که دارم با خودم کلنجار میرم که برم رانندگی یاد بگیرم خیییلی دوست دارم ولی میترسم بالاخره از هفته پیش دنبال کاراش بودم تاامروز اسممو نوشتم و2تا 4 بعداز ظهرم جلسه اول کلاس بود که رفتم بد نبود امیدوارم 2تا امتحانو همون دفعه اول قبول بشم ولی الانم از اینکه بشینم و رانندگی کنم میترسم،بهم نخندیا از رانندگی میترسم ،مخصوصا" از وقتی که یه تصادف داشتیم وبا سر رفتم تو شیشه (قبل از اینکه بیای تو دلم)حالا ترسم چند برابر شده ولی با خودم گفتم بالاخره باید یاد بگیرم ، میدونی شاید بیشتر از رانندگی بقیه میترسم تا خودم میترسم یهو یکی بد بپیچه جلوم یا....ومن نتونم تصمیم درست بگیرم واتفاق بدی بیفته البته خدانکرده   (دیدم تا خو...
11 خرداد 1392

تبریک روز پدر با تاخیر

قبل از همه عذر میخوام ازت که بعضی از مطالبت رو با تاخیر میذارم،به خاطر اینکه خونه خودمون نیستیم و من باید ببینم کی فرصت میشه تا بیام پای وب وبرات بنویسم ولی این مطلب برای این دیر شد که عکسات تو گوشیه بابا مهدی بود و فرصت نکرده بود بهم بده این روزا سر بابا خیلی شلوغه ومنم خیییلی نمیبینمش به هر حال بگذریم ،بریم عکساتو ببینیم با توضیحاتش     برای اولین بار پنجشنبه 2 خرداد برات لاک زدم البته نمیخواستم بزنم ولی وقتی داشتم لاک میزدم گفتی آیینا بیزنه و همچین ملتمسانه میگفتی که دلم سوخت وبرات لاک زدم (آخه یه وقتایی دستتو میکنی تو دهنت عسلم)   اینجا هم گفتی مامان بیذاره(مامان دستشو بذاره )   این عکسا هم برای...
11 خرداد 1392

بازم شعر

دخمل قشنگم خییلی برات شعر میخونم یه شعری که برات میخوندم تازه گیها کم وبیش باهام همراهی میکنی.    آی قصه قصه قصه             نون وپنیرو پسته              باز میون بچه ها                            مادر بزرگ نشسته        مادر بزرگ قصه میگه                آی بچه ها گوش می...
9 خرداد 1392

دردونه مریم

دوردونه و یه دونم دیشب رفتیم خونه عمه معصومه دیدن نوه عمه جون اولش من سمت نی نیشون نرفتم وبا عمه مریم(دختر عمه ات)صحبت میکردم (شما هم تو بغلم بودی)و یه کوچولو با نی نی حرف زدم وشما دیدی وخیییلی جالب گفتی ماما میم نبین ماما میم نبین،بییم بیوون (بریم بیرون)دوباره تا اومدم حرف بزنم شما دوباره تکرار کردی منم   آخه تو دردونه خودمی هیچ کس که برام عزیزتر از تو نمیشه نفسم ،خلاصه که خییلی حواسم بهت بود ولی کاری هم به نی نی نداشتی ودوست داشتی بغلش کنی به عمه میگفتی آنینا بَیَل(بغل)کنه وعمه یه کوچولو نی نی که تو بغلش بود مثلا" دادبغلت وتو نازش میکردی دختر مهربونم     عاشقتم عزیزترینم ...
6 خرداد 1392

عصر شنبه

دیروز عصر با سه چرخه ات بردمت بیرون به قول خودت چخ بازی (چرخ بازی)یه کوچولو بهانه سر سره و...رو گرفتی منم نمیخواستم خیییلی بدو بدو بکنی گفتم امروز اومدیم چرخ بازی یه روز دیگه سر سره بازی و....تو همین حرفها بودیم که از بالای یه پنچره دیدم یه خانوم مسنی داره به نوه اش که تو پارکینگ بود میگه آنیسا بیا نی نی و...منم از سمت دیگه خیابون اومدم سمت همون پارکینگ دیدم یه نینی با مامانش تو پارکینگه اینقدر شیرین زبون بود،مامان مهربونشم اسرار که بیایید تو و منم ولی شما هم که فقط میگفتی بییم بییم که رفتیم و اولش یه کوچولو نگاه کردی و بعد با آنیسا دوست شدی منم با مامانش، یه نیم ساعتی اونجا بودیم و بعد بابا زنگ زد که کجایی واومد دنبالمون و مامان نی نی گفت ...
5 خرداد 1392

چند وقتی که برات ننوشتم

دخترم این چند روز نشد بیام برات بنویسم مریض شدی خییییلی بهانه گیری میکنی البته الان بهتری،منم اصلا" حوصله نداشتم،2تا دکتر هم بردمت میگن گلوت عفونت نداره و آلرژیه فصلی ومن همچنان نگرانم،سرفه های بدی میکنی که اگه تا یکی دو روز دیگه بهتر نشی فکر کنم باید دوباره بریم دکتر،امیدوارم بهتر بشی وقتی کوچکترین مشکلی برات پیش میاد غم دنیا میاد رو دلم و بی حوصله میشم برات بگم دیروز نی نیه دختر عمه ات (مریم)بدنیا اومد و رفتم ملاقاتش البته بدون شما، همون بیمارستانی که تو بدنیا اومده بودی و وقتی رفتم همش تو حال وهوای روزی بودم که تو بدنیا اومدی و....  بعدم رفتم تو اتاقی که بستری بودم و نمیدونی چه حالی داشتم نمیتونم بگم یه بغضی تو گلوم بود که جلوی...
5 خرداد 1392
1