آرینا نگو بلا بگو
آرینا جونَم،نفسم،امیدم که هر چی از این حرفها بزنم کمه اینقدر بلا شدی که من نمیتونم خییییلی ازت دور بمونم و هر کجا که باشم دلم میخواد سریع بیام پیشت. برات گفتم که این روزها آموزش رانندگی میرم و هم باشگاه یه روز در میون کلا"صبح تا ظهر نیستم و کلافه میشم برای تیرماه دیگه اسممو باشگاه ننوشتم تا رانندگی تموم بشه که فکر کنم حالا حالا ها کار داره در ضمن به خاطر همین کم میام وبت ودوست دارم زمان بیشتری باتو باشم(موقع رانندگی خییییلی هول میشم دیشب تولد عمو فرشاد(شوهر عمه سمیه)بود و دور هم بودیم و...موقع برگشت بردیمت پارک همیشگی (دوربین نیاورده بودم) بازی کردی وموقع برگشت بابا گفت بشین پشت ماشین ومنم نه و...که نشستم که یه کوچولو رفتم که دیدم آقا پلیس...
نویسنده :
مامان مریم
19:59